ایلیا جونم ایلیا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

ایلیا هدیه ای به مامان وبابا

ایلیا جون وماشینش

بذار فکر کنم کجا برم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟       اهان............ فهمیدم الان میرم پارک.هورااااااااااااااااااا       شما هم میاید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بفرمایید     ...
30 بهمن 1392

ایلیا جون واسب کوچولوش

اخه کدوم وروجکی چللللله زمستون میره پارک؟؟؟؟ خب معلومه ایلیای شیطون من. تازه با کلی گریه زاری برگشیم خونه.دوست داشتی بمونی عزیزدلم. ببین چقد جیگری توی این عکس.قربون خنده هات خوشگلم.   ...
30 بهمن 1392

عاشقی جات ایلیا جونم

بریم سراغ چیزایی که خیییییییلی دوسشون داری عشق من: اول از همه لپ تاپ دایی(که اگه باشی با مصیبت باهاش کار میکنه بیچاره) قاشق جانماز درقابلمه مسواک جارو برقی(که دیگه یادگرفتی سوارش میشی) موبایل  مامان چاقو کیبرد اون ماشین کوچولوهات کتابهات عکس دیدن بازی دزد وپلیس بیرون ریختن شیشه های شربت از توی کابینت کشیدن هرگونه سیم قایم شدن پشت پرده اهنگهای تند ورقصیدن البته شماخییییییییلی بچه شیطون وبازیگوشی هستی یکی یه دونه مامان اما اینا در لیست علایق تو ارجع ترن هستن خوشگل من. انقد روزهام با شیرین کاریات قشنگن.انقدباتو بودن واسم شیرینه.انقدلحظه هام با بودنت خوبه.همه امید منی..روزای خوبی باه...
30 بهمن 1392

ایلیا جون ونیایش

وااااااای که مامان قربونت بره مرد کوچولوی من.امشب رفتی امامزاده ویییییییییییییییییییه عااااااااااااالمه زیارت کردی.ضریح رو میبوسیدی وصلوات مخصوص خودتو میفرستادی. الهی همین صلواتها حافظت باشه امید من.   ...
30 بهمن 1392

دلنوشته های مامان

پسر خوشگلم35روز دیگه تا بهار مونده.1سال و2ماه و8روزه که باهمیم.پارسال این موقع چقد کوچولو بودی.چقد ناتوان بودی ولی حالا دیگه خودت راه میری  وتا حدودی میتونی از خودت دفاع کنی.دیگه کاملا میتونی منظورتو بهم برسونی وخیلی کارهای دیگه بلدی ومیتونی انجام بدی.مامان خیلی خوشحاله که شما هستی.دوستدارم سالهای سال خوش باشی  عمر من..این دومین بهاری که شیر مرد من میبینه.الهی این 2بشه 120 تا عشق من.توی  این 1سال خاطرات تلخ وشیرین زیادی با هم داشتیم.شب بیداری ها با هم داشتیم.خنده ها داشتیم گریه ها داشتیم و............. حضورت وبودنت مایه دلگرمی من وباباست امید من.ایلیا خیلی دوستدارم.جنس دوستداشتن تو با همه فرق  داره اصلا یه جور دیگه اس.خ...
25 بهمن 1392

ایلیا جون وبابای مهربونش

خب بریم سراغ بابای مهربون پسرگلم .شیرمرد من بابایی انققققققققققققققققد شما رو دوست داره که نگو.همش به فکر غذاخوردنته.وقتی ازسرکارمیاداگه ناهارتو نخورده باشی خودش بهت غذاتو میده .همش به فکرشربتهای ویتامین شماست دایم یادم میاره : شربتهاشو دادی؟ روش پتو انداختی؟ اینجاسردش نشه؟ اونجاگرمش نشه؟ هرروززنگ میزنه صبحانشو خورد؟(تازه امشب برات تخم بلدرچین خریده دیگه منو میکشه انقدبپرسه که نگو) ناهارشوخوب خورد؟ شیرموزشو بهش دادی؟ موزخورده؟ . . .وااااااااااایاگه بخوام بهت بگم عزیزم سرسام میگیری.حتی به تعویض پوشکت هم حساسه.خلاصه کشته مارو بااین موش کوچولوش.دایم هم شونه توی دستاشه وموهاتو شونه میکنه میگه من به تمیزی ومرتب بودن پسرم حساس...
20 بهمن 1392

تولد1سالگی ایلیا جونم

اینم یکی از عکسای شب تولدت پسر گلم. ایلیا جونی رو دستای اقاجون ایستاده. اله عمرباعزت داشته باشی پسرگلم.توی اولین سالگرد تولدت خواستم بقیه هم توی شادی من وبابایی شریک باشن.همیشه یادت بمونه تو زیباترین وباارزشترین دارایی من وبابا هستی.من همیشه عاشقت میمونم وباباهمیشه مثل یک کوه پشتت ایستاده وحامی تو خواهد بود پسرگلم.باارامش به من وبابا تکیه کن که همیشه عاشقانه دوستت داریم نعمت پربرکت زندگی ما.انقدر اومدنت زندگیمونو تغییر داد  که نگو.انقدر شیرینش کرد که نگو.خلاصه انقد خوبه که تا بابا نشی نمیفهمی واسمون چی بودی وچی هستی عشق من. راستی اون شب دستت با فشفشه ها کمی سوخت وکمی بیقراری کردی البته اون موقع کسی بهم نگفت بعداز اینکه همه مهم...
15 بهمن 1392

فدای قندونم بشم من

تاحالا قندو نمک شوری وشیرینی الوچه وشکلات رو یکجا دیدید؟؟؟؟؟؟؟؟ نه...........خداییش دیدید؟؟؟؟؟؟؟ پس حالا ببینید : ایلیای جییییییییگرمن هم شوره هم شیرینه عشقم.     ...
15 بهمن 1392